مسابقات تکراری و بدون هیجان/ اجراهای لوس و مجری های فامیل!/ صندلی داغی که سرد سرد است/ آبروداری کلاهقرمزی و شکرستانیها/ فیلمهایی که مضامینی یکسان دارند/ کلیشه سریالهای تلویزیونی جواب نداد/ مسابقههایی برای جذب مخاطب و...
با وجود اینکه بسیاری پیشبینی می کردند آگاهی از ریزش نسبی مخاطبان رسانه
ملی (رادیو و تلویزیون) مدیران را بر آن داشته تا در نوروز با برنامههایی
جذاب، مخاطب آماده استفاده از تعطیلات را پای تلویزیون بکشانند، بعد از
گذشت 10 روز از آغاز تعطیلات، بسیاری از مخاطبان از برنامه سازی امسال
تلویزیون ناراضی هستند.
به گزارش تابناک، برنامههای نوروزی
تلویزیون و البته رادیو را میتوان به چند بخش کلی تقسیم کرد که بر این
اساس، تکرار کلیشه های همیشگی آن هم بدون خلاقیت، باعث ریزش بیش از گذشته
مخاطبان تلویزیونی شده به طوری که حتی مردم مجموعههای نمایشی تلویزیون را
نیز دنبال نمیکنند. ضمن اینکه برنامههای سیما از صبح تا حدود ساعت 15،
هیچ چیز خاصی جز تکرار برنامههای شب قبل و برخی برنامههای کلیشهای هر
ساله ندارد و این به خودی خود، مخاطبان بسیاری را به شبکههای ماهوارهای
سوق میدهد.
مسابقات تکراری و بدون هیجان
بخشی
از برنامه های نوروزی همواره به مسابقات متنوع و سرگرمکننده اختصاص داشته
که امسال بدون هیچ نوآوری، در تعطیلات همان مسابقات سال های گذشته از جمله
انواع مسابقات تلفنی و اساماسی در کنار مسابقه قویترین مردان... و
مسابقه با هم در شبکه اول را شاهد هستیم. شبکه چهارم سیما نیز مسابقه ای با
عنوان چهار در چهار ترتیب داده که به درد هر زمانی میخورد غیر از نوروز!
یک مسابقه علمی تخصصی با حضور دانشجویان و...
اجراهای لوس و مجری های فامیل!
یکی
از ضعفهای بسیار مشهود برنامه های امسال تلویزیون به خصوص در شبکه دوم
سیما، اجراهای کلیشهای و مجریان تازه کار و فاقد سواد بصری و روابط عمومی
در رسانه ملی هستند، به طوری که مخاطب در مواجهه با این مجریان، شبکه
تلویزیونی را عوض میکند! کافیست دقایقی به اجراهای زنده برخی مجریان
شبکههای مختلف نگاه کنید تا کلیشه، سردی و گاه لودگی را در اجرای ایشان
مشاهده کنید. صندلیهای مجریان جدید که گاه مشخص نیست بر اساس چه آزمون و
تجربه و علمی از اجرای تلویزیونی و گاه هم به صورت «زنده» سر درآوردهاند.
صندلی داغی که سرد سرد است
اینکه
شبکه دوم نیاز به برنامههای گفت گو محور با حضور چهرههای محبوب و موفق
کشور را درک کرده بسیار جای تقدیر است اما برنامههای دیالوگ محور اصولا با
«مجری» خود را نشان میدهد و گل میکند؛ اتفاقی که در دور جدید برنامه
صندلی داغ و بسیاری از برنامههای گفتگو محور سیما در نوروز نیافتاده و
این نشان دهنده عدم همکاری برخی مجریان توانمند با سیما و یا حذف این چهره
ها و یا البته بدسلیقگی تهیه کننده های تلویزیون است.
امیرحسین
مدرس، هنرمند بسیار توانمندی است که البته تا به حال هرگز توانایی بالایی
در اجرای برنامههای دیالوگ محور نداشته و در برنامه صندلی داغ نیز نشان
داده که گاهی اوقات مانند یک مخاطب غرق در گفتار مهمان برنامه میشود! ضمن
اینکه این برنامه نیز مشخص است با احتیاط رفتار میکند و دیگر مانند
دورههای قبل بیپروا و جسور نیست. ضمن اینکه مشخص است مثل سایر برنامههای
صداوسیما، همه چیز در دقیقه نود تهیه و تولید شده است و از برنامهریزی
بلند مدت خبری نیست. مانند برنامه طنز «خندهبازار» که ایدهای خوب در
اجرایی ضعیف و بدون متن قوی، حیف شده است و نشاندهنده ضربتی بودن ساخت و
رساندن آن به آنتن است.
آبروداری کلاهقرمزی و شکرستانیها
در
نبود تیم اصلی فیتیلهایها که به شدت این برنامه را با افت مواجه کرده
است، برنامه کلاهقرمزی و پسرخاله، با همان ادب و متانت و طنز پاک و
خانوادگی اش، هنوز یکهتازی میکند تا برنامهسازان و برخی به اصطلاح
طنزپردازان که قصد دارند به هر شیوه و شکلی، مخاطب را بخندانند، کمی از این
برنامه، نوع نگاهش به کودک و خانواده و البته طنز یاد بگیرند.
در
همین زمینه، انیمیشن «شکرستان نوروزی» با ایجاد فضایی فانتزی در دل
داستانهایی که جغرافیای وقوع آن برای سالها قبل است، لحظات و موقعیتهای
طنز و خندهداری را در کنار آگاهیرسانی و آموزش همگانی برای مخاطب رقم
میزند و نشان از هوشمندی تیم سازنده این انیمیشن تولیدی و جذاب دارد.
فیلمهایی که مضامینی یکسان دارند
پخش
فیلمهای سینمایی روز دنیا همواره از جمله برگ های برنده سیما در ایام
نوروز بوده است، امسال نیز اگرچه با تغییر ساعت پخش فیلم در برخی شبکهها،
بسیاری از مخاطبان تلویزیون، به تماشای این فیلمها نمی رسند اما مضمون
تکراری بسیاری از فیلم های انتخاب شده کمی قابل تامل است؛ نمایش تصاویری از
«قتل، سرقت، بزهکاری، خشونت عریان و...» از جمله مضامینی است که فصل مشترک
اکثر فیلمهای خارجی پخش شده در نوروز نود است، اتفاقی که سالهای گذشته
با درامهای خانوادگی و فیلم های اجتماعی ایرانی به نوعی به تعادل میرسید
اما امسال اینگونه نشده است!
کلیشه سریالهای تلویزیونی جواب نداد
امسال
مجموعههای تلویزیونی نیز به هیچوجه در حد و اندازههای مجموعههای چند
سال اخیر نبودهاند و متاسفانه تیمهای سازنده همان تیم های همیشگی هستند
که همواره طرف قرارداد سیما برای نوروز و یا ایام مناسبت های خاص محسوب
میشوند و گویی راه پول درآوردن از طریق مجموعهسازی را یادگرفته اند.
مجموعه
شبکه اول سیما که بیشتر به یک فیلم سینمایی «کشآمده و آببندی شده» برای
13قسمت شبیه است، مجموعه شبکه دوم سیما نیز مثل همیشه، حرفهای تکراری
دعوای زنان و مردان را دارد، مجموعه ضعیف شبکه سوم نیز که عینا کپی کارهای
قبلی همین شبکه است با همان رفتارها و گفتارها و بازیها، مجموعه شبکه
تهران نیز که اصولا یک داستان کلیشهای کم خرج و کاملا سردستی و قابل حدس
است.
گویا تلویزیون و برنامه سازان تکراریاش، قالبهای اصلی را
خوب آموختهاند: «یک مرد میان سال تنها، یک زن میانسال تنها (برای ازدواج
در قسمت آخر)، یک مرد بدهکار و فراری، چند عدد آدم شهرستانی برای استفاده
از لهجه و خنده دار کردن موقعیت ها، نمایش بیعاطفگی در خانوادههای متمول،
فرزندانی که والدین خود را دوست ندارند و دست آخر چوب این کار خود را می
خورند، مرگ یکی دونفر در حین سریال، جوانهایی که در طول سریال عاشق هم
میشوند و در آخر با هم ازدواج میکنند، آدمهای پولداری که اهل مرام و
معرفت نیستند و...»
مسابقههایی برای جذب مخاطب
نکته
قابل تامل در رفتار رسانه ملی در نوروز نود، استفاده از ترفند پیامک برای
جذب مخاطب است، به طوری که در شبکههای مختلف رادیویی و تلویزیونی با
گذاشتن جوایزی، مردم را به تماشای برنامهها و یا شنیدن برنامههای رادیویی
دعوت میکنند و با درخواست پیامک هایی، جوایزی را برای مخاطبان خود در نظر
میگیرند.
با سلام به دوست خوبم ؛ راد عزیز
ممنون از مطالب خوبی که درباره ی سینما گذاشتی . میخواستم درباره ی حامد بهداد و شهاب حسینی بیشتر مطلب بذاری و در پایان یک نصیحت به دوستان میکنم که هیچ وقت در زندگی پل های پشت سر خود را خراب نکنید شاید راه برگشتی نباشد !!!!
یا حتی اقوام بنی اسرائیل
نقل قولی از فیلسوف گرانقدر ایرانی "من دیگر چه وقت می توانم ؟؟ "
البته ممکن است زندگی در اثر یک تکان شدید یا همان شتک از بین رود اما انسان نباید ایراد بنی اسراییلی بگیرد و بگوید من دیگر کی میتوانم !
باید همیشه قوی بود منو نگاه کن باید همیشه قوی بود
با آرزوی داشتن پلهای مستحکم برای دوستان در زندگی.
سام عزیز
حالا که بحث رو سیاسی کردی باید از فلسفه بگم
از فلسفه نگاه!
با یک معما شروع می کنم:
در یک روز بارانی "زیر چتر سبز باران / برگ لرزان درختان " ؟؟
1/ آقا جمع کنین برین خدا (علی) نگه دار خودتو و خونوادت
2/ آوردن پالان از پشت یخچال
3/ خواهرم ببخشید!!
4/ فِت کِپی
5/ خودت
6/ خودم
7/ من
8/ تو
...
زیر چتر سبز باران یه بار دو بار سه بار یه دی چه بی !
آقا یا علی خدانگهدار(در این لحظه دست طرف را میفشاریم)
سوال بعدی:
رقصیدن زن در مجلس زنان و مرد در مجلس مردان اشکال دارد؟؟
۱/ حرام همانند گوشت سگ
۲/ نجس همانند پوست سگ
۳/ مباح بدون شرح
۴/ حلال همانند شیر مادر
5/ بیضی
6/ مثلث
7/ هذلولوی
8/ خط راست
9/ دایره
10/ دف
11/ ضرب
12/ سنتور
13/ قانون
14/ قانون اساسی
15/ حکم
16/ اعدام
17/ مرگ
18/ درد
19/ کوفت زهرمار
20/ عوضی بیشعور خیار شور
ای بمیری هی ...
حالا نباید تا تقی به توقی میخوره از مختارنامه حمایت کنیم و در بحث ها از این فیلم مثال بزنیممثال یه بار دو بار سه بار .
حالا ایث مثال یه بار دو بار سه بار هم یه بار دو بار سه بار .........
حالا این که میگی این مثال یه بار دو بار سه بار هم یه بار دو بار سه بار
یه بار ، دو بار ، سه بار
نمایی از فیلم مختار نامه:
مختار بعد از فتح (1/ خرمشهر 2/ کوفه 3/ ساوجبلاغ 4/علی آباد کتول)
وارد دارالحکومه می شود و در یک نمای بسته از مختار در حالی که یارانش در پشت سرش می باشند ناگهان سیب سالی یا همان هوکی هوکی چیزی به ذهنش می رسد که دیگر کار تمام شد و در حالی که به تاج و تخت عمارت خیره شده، دائمآ با نفس اماره درگیر است ...
باشد که همگی پند بگیریم!
یا الثارات الحسین یا الثارات الحسین یا الثارات الحسین یا الثارات الحسین
شاعر میگه دیشب اومدم در خونتون نبودی
رااااااسسسسسسستشو بگو کجا رفته بودی؟
شاعر هر چی دلش می خواد بذار بگه ...
ولی این درست نیست که ما به یه بچه که خیلی از خودمون کوچیکتره در حین بازی بگیم:
"بیا دست گرمی بازی کنیم چرخشی نزن"
حریفش نمیشی، دیگه نمیخواد سر بچه رو شیره بمالی.
حالا که اینجوریه پس آدم نباید از بازی کردن با یه مرد بزرگ که بازیش خیلی خوبه خودداری کنه و بگه :سامان داریم تحقیر میشیم هاااا
تحقیر بشیم به درک لااقل بازیمون بهتر میشه
تازه چرخشی هم یاد میگیری و دیگه جلوی بچه سوسک نمیشی ؛
ولی عجب تحقیری شدیم . مه دی کی تونم تحقیر بوم.
بذار بحث رو باز تر کنم سام عزیز ...
جریان از اون جایی آغاز شد
که در یکی از شب های تابستان بین من و تو پیرامون مختارنامه یه بحثی آغاز شد که چرا عرب ها اینقدر ....
بعد از یه مدت پامون به جاهای دیگه ای کشیده شد جایی که کمتر کسی پاش به اون جاها باز میشه بعد از یک جنایت فجیع دنبال شخصی به اسم "سروش" میگشتیم و اینکه تا کجا ها رفتیم با چه اشخاصی برخورد کردیم
گذشت و گذشت تا اینکه بالاخره این اتفاقات کار دستمون داد،
وسط بر بیابان برهوت جایی که هیشکی نبود همین طور راه افتاده بودیم که اون زن و شوهر رو پشت سر خودمون دیدیم ما در تنگا گیر کرده بودیم اونها پشت سرمون بودند فاصله ی چندانی با ما نداشتند تو سریع خودتو از اونجا عبور دادی اما من مثل همیشه گیر کردم اونا نزدیکتر میشدن عجب هیجانی همراه با سکوت حاکم بود ...
همین که اون مرد داشت نزدیک میشد من هم از مهلکه گریختم اما اونا ؟؟
این داستان ادامه دارد ...
حالا بگذار ادامه ی داستان را من تعریف کنم
سروش که عاقبت کارهای خود را دید راهی جز تسلیم شدن در برابر تقدیر را نداشت
اما اعراب در نزد ما ایرانیان همیشه قومی منفور بوده اند چرا که نژاد و چهره ی خود را بر ما تحمیل کردند
اما من و تو پا به مکان های مخوفی گذاشته ایم که حتی تعریف کردن آن برای انسان ها ی بالغ ترس بدنبال دارد
و ما در این راهها ی صعب العبور انسانهای زیادی را به گمراهی کشاندیم همانند آن زن و شوهر که بدنبال ما آمدند
و در آن مکان نفرین شده زن و شوهر برای نجات خود چه تلاشی میکردند و در این هنگام مرد در میان خنده های شیطانی ما که با انگشت او را به یکدیگر نشان میدادیم همسر خود را نجات داد
چقدر من با دست بدون راکت تنیس بازی کردم و تو توپ تنیس را به شیشه ی عینک خود میزدی
اما بگذار از یک مکانی سخن بگویم که حتی ادیسه هم در خاطرات خود نقل کرده که من دیگر کی میتوانم به این مکان بروم اما من و تو رفتتیم
همان جا که تعدادی موجود ماوراءالطبیعه در قالب گوسفند به ما حمله کردند
و تو در این لحظه یک جرقه در ذهنت شکل گرفت و گفتی چکار کنیم چکار نکنیم و و برای رهایی از دست رییس این شیاطین که در قالب یک گوسفند بزرگ در آمده بود تنها آذوقه ای را که برایمان باقی مانده بود به او دادی و آن چیزی نبود جز همان پرتقال
اما تو همچنان که از ترس به خود میلرزیدی به من گفتی که کوله را از جلوی دهان این هیولا بردار
و من هم همچون مرد عنکبوتی کوله را برداشتم و آن موجودات را پراکنده ساختم
اما داستان همین جا تمام نشد
داخل کوله را نگاه کردم دیدم که کلید گم شده همان کلیدی که تنها راه ورود ما به شهر گمشده بود
میگفتم راد عزیز بیا کلید را پیدا کنیم میگفتی خوب فکر کن شاید کلید را همراه خود نیاوردی
میگفتم و شیردالگ کلید را همراه خود آورده ام اما تو زیر بار نمیرفتی
اما من با اینکه یک کار بسیار واجب هم داشتم و صبح هم با سرعت صد وپنجاه کیلومتر در ساعت خورده بودم وچون که
میدانستم هنوز از آن موجودات مهیب در دلت وحشت بود خود به دنبال کلید گشتم و پیدایش کردم
اما در همین هنگام صدایی به گوشمان رسید
این داستان ادامه دارد
حالا میگم چکار کردی بالاخره کلیدَ روٌ پیداش کردی یا نه ؟؟
نمیگم
بارک اله مرد با خدا بارک اله ....
جا داره که اینجا یادی از ضربات آشیل وار پینگ پونگ باز قهار و چیره دست تیم ... بکنیم که همچون خنجر ضربات خود را بر حریف می کوفت
همچنین همین اواخر یکی از بستگان دوست خوبمان m.j به دیار باقی شتافت
روحش شاد و یادش گرامی باد .