نقد فیلم سالت Salt

«سالت»  فیلم قابل توجهی نیست، اما فیلمی است که در ذهن جا خوش می کند. چرا؟ احتمالا به خاطر عطف هایی که آدم را یاد روزگار پررونق فیلم ها و ادبیات جنگ سرد می اندازد و به رغم چنین عطف هایی از آن اگزیستانسیالیسم سارتری روح بخش این آثار عاری است؛ اگزیستانسیالیسمی که در واپسین آثار موفق این فرا ژانر هنری مثل «رانین» قابل پیگیری و واجد عنصر جاودانگی مورد نظر کوندرا است.


خب، خودِ نویس هم روزگاری در این روند دم به دم زوال پذیر، نقشی در یادماندنی داشته با «آمریکایی آرام» (2002) که بر مبنای رمان فوق العاده خوب گراهام گرین شکل گرفت.«سالت» در مقایسه با این فیلم، زمان گذشته می نماید و فاقد زیر بنای جهانگرانه دندان گیر. فیلمی معمولی که شوالیه های مردد جنگ سرد را بی هیچ انگیزه باورپذیر ایدئولوژیک یا حرفه ای در روزگار بی در و پیکر زمانه پساپست مدرن رها کرده است.

آنجیلینا جولی این فیلم نه به اندازه تام کروز «ماموریت غیرممکن» دی پالما انگیزه بقای فردی دارد و احساس گمشدگی اش در پیچ وخم به هم ریختگی رفاقت های مردانه  مشخص است نه حتی دارای آن تلاش فراانسانی هریسون فورد است در تعامل [توامان] خصمانه و هم دلانه با شان بین در «بازی های میهن پرستانه»(نویس، 1992).

این فیلم البته یادآور «تلفن» دان سیگل هست، اما باز آن انگیزه رمانتیک بقای فردی را که از ژانر وسترن آمده با خود ندارد. چه باید گفت درباره فیلمی که فیلمنامه اش برای تام کروز نوشته شد، اما به دلیل مخالفت او برای حضور در این فیلم، شخصیت مرد قصه بدل به شخصیت زن شد؟!

هالیوود هم هالیوود قدیم! بازی جولی هم -این بار- در مقایسه با دیگر حضورش در فیلمی از نویس («کلکسیونر استخوان»، 1999) تعریفی ندارد و به نظر می رسد او هم کم کم دارد به جمع بازیگران بااستعدادی می پیوندد که پول زیاد و فیلم های کم ارزش را به جاودانگی مورد نظر کوندرا ترجیح می دهند. 

نویس در این فیلم خیلی خواسته به آن تغییر رویکردی که لوک بسون در «نیکیتا» به آن هویت ژانری داد دست پیدا کند، اما چرخش دنیای مردانه ژانر جاسوسی به سمت «زن محوری رمانتیک» پیش از بسون هم در آثار جاسوسی فرانسوی ها مسبوق به سابقه بود و آمریکایی ها حتی در نسخه بازسازی شده خود از این فیلم («نقطه بی بازگشت) نتوانسته بودند این چرخش را «بومی» کنند و نویس هم درادامه این تلاش (برای «بومی سازی» فمینیسم وارداتی) ناموفق است.

به هر حال یادمان باشد یک شخصیت زن «ضد ژانر مردانه» به همین سادگی نمی تواند جذب چنین فیلمنامه ای شود. فیلم شبیه این وسترن های زنانه دو دهه اخیر شده که به اندازه طراحی های (به شدت زنانه) لباس های مردانه «شب های مد »سال های اخیر خنده دارند! 

دو - یادش به خیر آن دنیای شگفت و رمانتیک ادبیات و سینمای جنگ سرد که با آثار جان لوکاره در ذهن داریم. لوکاره جایی گفته بود موقعی که داشته رمان معروف اش «جاسوسی که از سردسیر آمد » را می نوشته برای طراحی یکی از شخصیت های فرعی رمان، از مرد میانسال کم رو و خوش برخوردی که در آپارتمان بالایی سکونت داشت مدل برداری می کند، مردی که با حقوق بازنشستگی اش می ساخت و این اواخر بدل شده بود به یک نقاش طبیعت آماتور.

لوکاره گفته کم کم این شخصیت فرعی بدل شده به شخصیت اصلی قصه، بی آنکه نویسنده علاقه ای به این کار داشته باشد! گفته وقتی رمان را تمام کرده و تحویل ناشر داده، یک روز که به خانه بر می گشته، می بیند مجتمع مسکونی در محاصره نیروهای اف بی آی است!

آنها آن مرد بی آزار طبقه بالا را دستگیر کرده بودند، کسی که بعدها به نام «سرهنگ آبل» مشهور شد، آدمی که گرداننده شبکه بزرگ کا.گ.ب. در امریکا بود! خب،فکرش را بکنید چه دنیای محشری بود آن دنیای جنگ سرد! آره، همه چیزش محشر بود، حتی روند خلق ادبی اش.

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ http://ardestany.blogfa.com

سلام عزیز..

فیلمشو دخترم داره ولی هنوز فرصت نکردم ببینم. ولی توضیحاتی در مورد ماجرای فیلم بهم داده ...

ممنون از توضیحاتت.موفق باشی مهربان.

فاطی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:10 ب.ظ http://ardestany.blogfa.com

انتظار شناسنامه شیعه است، هویت و اعتبار اوست. شیعه با انتظار زنده است و با انتظار معنا می یابد. هر کس خود را شیعه می داند باید منتظر باشد.

انتظار روایت عشقست. رمز پایداری و استقامت و حبل المتین همه آنانی که می خواهند با عشق زندگی کنند. پرشکوه ترین و سترگ ترین مفهوم بودن و رمز جاودانگی آنانی که نمی خواهند جاهلانه بمیرند.

داستان انتظار داستان هستی است. سبزترین و با طراوت ترین فصل هستی، انتظار است.

بی انتظار جهان مرده است و زندگی معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. بی انتظار چشمه ها خاموش می شوند و کوه ها تاب ایستادن ندارند. بی انتظار بهار بی معناست، تابستان بی معناست، پاییز بی معناست، زمستان بی معناست، بی انتظار گردش آسمان ها و زمین بی معناست.

انتظار همیشه جاریست، زلال و شفاف. از جنس رویش است، سبز؛ آری انتظار همیشه سبز است.

جلوه گل عندلیبان را غزلخوان می کند

نام مهدی صد هزاران درد درمان می کند

مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار

من گلی دارم که دنیا را گلستان می کند



[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

ولادت امام زمان(ع) مبارک باد

اللهم عجل لویک الفرج

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

متین شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 06:17 ب.ظ

فیلم به این قشنگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد