تحلیل فیلم بسیار زیبای درخت زندگی - The Tree of Life‏


درخت زندگی یکی از بهترین های تاریخ سینماست. مدتها بود که فیلمی را ندیده بودم که به معنای واقعی کلمه ، هنر را به تصویر بکشد. درخت زندگی مثال بارز فیلمسازی هنری است که هر فیلمساز و عاشق سینمایی باید آن را ببیند. نکته ایی را هم باید اضافه کنم و آن اینکه اگر اهل سینمای اکشن، ترسناک و در کل، سینمای ساده هستید، به هیچ وجه توصیه نمی کنم که درخت زندگی را تماشا کنید. چرا که درخت زندگی فیلمی نیست که بتوان در هنگام دیدن آن تخمه شکست و یا پاپ کورن مصرف کرد!. درخت زندگی فیلمی است که باید آن را در کمال آرامش چند بار تماشا کنید تا به ارزش هنری آن پی ببرید.

کوتاه درباره فیلم : فیلم " درخت زندگی " روایت خانواده اوبرین در دهه 50 ( 1950 ) است که از 5 عضو تشکیل میشود . پدر خانواده آقای اوبرین ( برد پیت ) ، مادر خانواده خانوم اوبرین ( جسیکا چاستین ) و 3 پسر خانواده که در راس آن ها جک ( شان پن ) حضور دارند . آقای اوبرین مردی سخت گیر است و سعی میکند تا این سخت گیری ها را به 3  پسرش منتقل کند تا به قول خود آنها را مرد بار بیاورد تا بتوانند در برابر سختی  های زندگی خم راست کنند ، در این بین مادر خانواده زنی خوش قلب و با احساس است  و سعی دارد تا سخت گیری ها و ناملایمت های پدر خانواده را کنار زده و به  فرزندانش عشق و محبت را بیاموزد 

 سکانس های ابتدایی فیلم ، هوش و ذکاوت بالای ترنس ملیک .

 فیلم " درخت زندگی " از آن دسته فیلم هایی است که با یکبار دیدن آن چیز زیادی  دستگیر بیننده نمیشود و البته داستان فیلم به قدری شیرین است که ناخودآگاه به دیدن چندین باره آن ترغیب میشویم . متاسفانه در بسیاری از نقدها حتی نقدهای  وبسایت های خارجی زبان به موضوع و داستان فیلم بسیار سربسته پرداخته شده و صرفا  بر روی مسائل خانواده اوبرین تمرکز کرده اند . داستان خانواده اوبرین موضوع  اصلی داستان نیست بلکه نمونه کوچکی از هزاران مورد مشابه در جامعه بشری است . 
نمونه کوچکی که ترنس ملیک از آن به عنوان نمونه آزمایشگاهی و برای فهم بهتر  داستان فیلم استفاده کرده . از آنجایی که فیلم دیالوگ های زیادی ندارد و به  ازای هر 2 ثانیه دیالوگ ، 20 ثانیه موزیک نواخته میشود و همچنین در ابتدا و انتهای فیلم از آینده به گذشته یا گذشته دور میرویم ، سعی میشود از ابتدای فیلم  به نکات مهم آن پرداخته شود .

  در ابتدای فیلم با زمزمه های خانوم اوبرین روبرو میشویم ، در حالیکه تصویر نشان دهنده زندگی عادی مردم است و طبیعت ، حیوانات و بازی بچه ها به تصویر کشیده میشود ، زمزمه هایی شنیده میشود ، " قلب بشر از ابتدا تا امروز ندای دو راه را شنیده است ، راه ذات و فطرت ، راه بخشش و مرحمت ، باید یکی رو انتخاب کنی " . 
این همان گذشته دور در سال 1950 است جایی که خانوم اوبرین سعی دارد راه بخشش و مرحمت را توصیف کند ، راهی که خود انتخاب کرده و قلبش را سرشار از آن میبیند ، راهی که آن را بخشاینده میداند و معتقد است این راه راهی است که دوست دارد خود را کوچک کند و مورد پستی ها قرار گیرد ، راهی که دوست دارد مورد دشنام قرار گیرد اما با اینکار هم خودش و هم دیگران را خوشحال کند . " میگویند هر کس راه  بخشش را پیش بگیرد هیچوقت آخرت بدی نمیبیند ". بعد از آن به گذشته میرویم یعنی چندسال بعد ، جایی که خانواده اوبرین متوجه میشوند پسر دومشان مرده است ، در فیلم دلیل مشخصی برای این موضوع آورده نمیشود  اما شاید بهترین دلیل برای مردن یک پسر 19 ساله در زمان جنگ با ویتنام ، حضور  او در جنگ باشد . حالا تصویری رنگی میبینیم ، بیش تر شبیه به عالم هستی قبل از  پدید آمدنش به شکل امروزی است .

فلش به جلو و آمدن ، به آینده ، جایی که جک ( شان پن ) پسر ارشد خانواده ، حالا  بزرگ شده است و خانواده تشکیل داده . هنوز چیزی از سرگذشت خانواده اوبرین  نمیدانیم تا اینکه جک ما را به گذشته دور یعنی سال 1950 میبرد . از اینجا داستان این خانواده به تصویر میکشد اما ترنس ملیک باز هم ما را به دوران دیگری  میبرد . اینبار به میلیاردها سال قبل تر و زمان انفجار بزرگ و تشکلیل کهکشان راه شیری و به دنبال آن پدید آمدن سیارات از جمله زمین . باز هم زمزمه های خانوم اوبرین بعد از شنیدن خبر کشته شدن پسر 19 ساله اش که در غم و اندوه فرزندش با خدای خود مناجات میکند : " پروردگارا، چرا ؟ تو کجا بودی ؟ "

بعد از  آن انفجار بزرگ به تصویر کشیده میشود . ترنس ملیک سعی کرده با استفاده از جلوه های ویژه و البته موسیقی دلنشین اپرا ، شکوه و عظمت این پدیده را به تصویر بکشد ، در اینجا عالمی نشان داده میشود که هیچ شباهتی به دنیای امروزی و در واقع جهان هستی امروزی ما ندارد ، میلیاردها سال پیش عالمی به تصویر کشیده میشود که  بر اثر یک انفجار بزرگ به وجود می آید . دوباره زمزمه هایی شنیده میشود " از  نظر تو ما کی هستیم ؟ ، جوابمو بده . دوباره زمزمه هایی از خانوم اوبرین در حین مناجات با خدا : " به پایت گریه  میکنیم ، روحم ، پسرم ، ندای ما را بشنو ".

 و بعد  تصاویر پیوند مواد است ، پیوندی که باعث پدید  آمدن اشکال طبیعی جهان هستی شده ، اینجا بحث بیش تر بر روی کره زمین و نحوه  پیدایش آن از یک ذره بسیار بسیار کوچک است . ذره ای که حالا با پیوند های مختلف  ترکیب میشود و سیاره ای برای حیات پدید می آورد .

 در فیلم ترنس ملیک سعی دارد از همین ابتدا بی رحمی های جهان را به تصویر بکشد و از خطرناک ترین و مرگبارترین موجود دریایی یعنی عروس دریایی شروع میکند  . بعد از آن به سراغ نسل منقرض شده دایناسورها میرود و عظیم الجثه ترین موجودات  را به تصویر میکشد . یکی از بهترین سکانس های فیلم در همین جاست ، جایی که  دایناسور تازه متولد شده ای در کنار رودخانه ای افتاده است ، چند دایناسور از دور او را میبینند اما اعتنایی نمیکنند . از سوی دیگر دایناسوری به طرف او میرود و در حالیکه دایناسور کوچک تر کاری به کار دیگری ندارد اما دایناسور بزرگ  تر زورآزمایی میکند و با پا سر دایناسور کوچک تر را روی زمین نگه میدارد و اجازه فرار به او را نمیدهد . این سکانس دقیقا شرح حال غریزه اصلی هر موجودی  است به ویژه انسان ها ، البته نه هر دست انسانی برخی از انسان ها ، مثل این  دسته از دایناسورها که همگی به سراغ دایناسور کوچک تر نرفتند بلکه فقط یکی از  آن ها به سراغ او رفت . دقیقا رفتاری که انسان ها در زندگی خود دارند ،  ناملایمتی ها و بدرفتاری ها در میان بعضی انسان ها برای یکدیگر و انسان ضعیف تر  .

 بد نیست قبل از بررسی مضمون اصلی و روایت کلی فیلم ، به انفجار بزرگ بپردازیم .

 انفجار بزرگ یا Big Bang

 تئوری بیگ بنگ در ابتدا توسط کشیش بلژیکی به نام Georgs Lemaitre در سال۱۹۲۷ بیان شد.فرضیه او بعد از مشاهده ی تغییر red shift (خطوط طیف قرمز که برای اندازه گیری فاصله ستارگان از زمین به کار میرود) در سحابی های دور دست ( توده های عظیم گازی) توسط ستاره شناسان ،به عنوان مدل مبنی بر فرضیه ی نسبیت برای  جهان مطرح شد. اما فرضیه بیگ بنگ زمانی قاطعانه مورد تایید قرار گرفت که این تشعشعات در سال ۱۹۶۴ توسط Arno Penzias وRobert Wilson کشف شد. که بعدها این ۲ نفربه علت همین کشف خود برنده جایزه نوبل شدند. این تئوری اگر چه بطور وسیعی  مورد پذیرش قرار گرفته است لیکن ممکن است هرگز به اثبات نرسد چرا که هنوز برخی سوالات در مورد آن همچنان بی جواب مانده است .یکی از این نظریه ها که حدود سی و هفت یا سی و هشت سال قبل درباره نحوه تشکیل 
جهان هستی ارائه شد بیگ بنگ یاهمان انفجار بزرگ نام داشت که توانست به خیلی از  ابهامات پاسخ بدهد. این نظریه، آغاز کائنات را از یک هسته اتم در فضا و زمان صفر می داند زیرا آن هنگام هنوز فضا وزمان آغاز نشده بود. تصور بکنید که تمام کائنات در یک هسته اتم یاحتی کوچکتر از آن جای داشت و در یک لحظه این فضا و زمان آغاز می شود یعنی اینکه یک انفجار بزرگ که حاصل گرانش شدید ناشی از فشردگی بوده، شروع شد . این واقعه بین سیزده تا پانزده میلیارد سال پیش رخ داده است،  درحقیقت این حادثه از آن نقطه صفر شروع می شود. قابل ذکر است که باوجودچنین فشردگی ای طبیعتاً دمای بسیار زیادی در لحظه کمی قبل از انفجار بزرگ حاکم بوده  است. هنگامی که فضا وزمان شروع به بزرگ و باز شدن کرد، دما مدام رو به کاهش بوده به طوری که تخمین زده می شود وقتی فقط یک ثانیه ازتشکیل کائنات می گذشته  است ده میلیارد کلوین نزول دما داشته ایم .انبساط جهان به قدری شدید رخ داده است که از اندازه کوچکتر از یک هسته اتم در یک لحظه به اندازه کره زمین بزرگ می شده، یعنی انبساط و تورم بعد از بیگ بنگ  شروع شده بود اما هنوز کهکشانها به وجودنیامده بودند. نور آغاز کائنات بود سپس  بعداز نور، ماده ایجاد شد و شاید بعد از دو میلیارد سال از انفجار بزرگ کهکشانها شکل گرفتند و خورشید ما یکی از ذرات کوچک آنهاست .

 مروری بر داستان خانواده اوبرین جز به جز

حالا دوباره به زمان حال میرویم در حالیکه جک ( شان پن ) در حال مناجات است : "  از طریق او( مادرم ) با من حرف زدی ، از طریق آسمان با من حرف زدی ، درختها ،  قبل از اینکه بفهمم دوستت دارم بهت ایمان داشتم " . اینبار به سال 1950 میرویم  و از ابتدا با خانواده اوبرین آشنا میشویم . خانواده ای که مسلما اولین نسل بشر نیستند اما به نسل کنونی ما بسیار نزدیک اند و ترنس ملیک سعی دارد با معرفی این  خانواده جهان فعلی بعد از گذشت میلیاردها سال را نمایش دهد . خانواده اوبرین متشکل از پدر خانواده آقای اوبرین ( برد پیت ) ، مادر خانواده خانوم اوبرین ( جسیکا چاستین ) و پسر تازه متولد شده جک که بعد از متولد شدن او تصویر دری به نمایش درمی آید ، این در نماد ورود به دنیای جدید و تولد دوباره است . حالا وقت  آن است بیش تر با این خانواده آشنا شویم ، دو فرزند دیگر یعنی پسر دوم و سوم هم به دنیا می آیند . آقای اوبرین از همان بدو تولد به فرزندانش قوانین خاص خود را می آموزد و یکی از آن ها حفظ حریم همسایه است که به جک نشان میدهد و با تکه  چوبی به او میفهماند که نباید به حیاط همسایه پا بگذارد . زندگی خوب و شیرینی است به خصوص برای مادر اما پدر از همین ابتدا سعی در آموزش فرزندانش به راه و روش خود دارد . ملیک از ساده ترین مثال برای نشان دادن تفاوت زندگی از سال ها  پیش تا کنون به سراغ محل کار آقای اوبرین میرود . او خلبان است و تکنسین کارخانه هواپیماسازی است ، فیلم نشان دهنده زندگی صنعتی شده بشر است که بدون شک این ساده ترین مثال برای بیان زندگی ماشینی انسان ها و به دنبال آن فواید و مشکلاتی که به دنبال دارد است . مثال بارز دیگر از زندگی  کنونی بشر جایی است که مادر بچه ها با دو پسر بزرگش به بیرون رفته است ، در 
آنجا مجمرمانی دست و پا زنجیز شده اند و توسط پلیس دستگیر شده اند . پسرها با  دیدن آن ها تعجب میکنند و استیو به مادر میگوید : برای هر کسی این اتفاق میفته ؟ بعد از آن جک را میبینیم که در حال مناجات با خداست و از او طلب آمرزش میکند ، اینجاست که جک جمله بسیار زیبایی به خدای خود میگوید : " تو کجا زندگی میکنی  ؟ داری منو میبینی ؟ میخوام بدونم تو چی هستی . میخوام بدونم تو چی میبینی " . 
بدون شک از بهترین دیالوگ های فیلم محسوب میشه وقتی پسربچه کوچکی کنجکاو برای شناخت خالق خود است . همان سوالاتی که به ذهن هر انسانی خطور میکند ، عده ای به جوابش میرسند و عده ای به جواب نمیرسند .  آقای اوبرین ، پدر خانواده فردی است با ایمان و عاشق موسیقی . ایکشنبه ها به  کلیسا میرود و پیانو میزند ، از آنجایی که راه و روش تربیتی خود را دارد ، همسر  و فرزندانش را هم با خود کلیسا میکند و همینطور علاقه زیادی به معاشرت با دیگران دارد ، اما ناملایمتی های روزگار با او نساخته است و حالا سعی دارد با آموختن تجربیاتش به فرزندانش باعث پیشرفت آن ها شود ، به گفته خودش دوست داشته  موسیقیدان شود اما نشد یعنی راه زندگیش را طور دیگری انتخاب کرده که حالا از آن  پشیمان است و میخواهد این پشیمانی در سال های آینده گرفتار فرزندانش نشود . اینجاست که صحنه نصیحت های او در ماشین را میبینیم ، پدر با فرزندانش درباره  زندگی صحبت میکند . میگوید دنیا پر از مکر و حیله است و اگر به دیگران ترحم کنی  ازت سو استفاده میکنند ، اما جک حوصله حرف های پدر را ندارد و ضبط ماشین را روشن میکند . در واقع اولین نافرمانی های جک از پدرش از همین جا شروع میشود ،   بعد از آن پدر در ادامه آموزش راه و روش زندگی به پسرانش نحوه دعواکردن یا بهتر 
بگوییم دفاع از خود را یاد میدهد . پدر کاری میکند که فرزندانش به او " بابا "  یا " پدر " نگویند و فقط بله قربان گو باشند . وقتی سر سفره شام از جک بازخواست  میکند ، در جواب او فقط " بله قربان " میخواهد . بعد از اتفاقی که برای پسربچه ای در حین شنا کردن می افتد و آقای اوبرین موفق به نجات او نمیشود ، پسر بزرگ خانواده ، جک ، نسبت به پدرش بی اعتماد میشود و در حالیکه او را با علم ترین و 
مورد اعتمادترین فرد میدانست در زمزمه هایی با خود درباره پدرش میگوید : "  گذاشتی یه پسربچه بمیره ، میتونست طور دیگه ای بشه ، چرا من نباید آدم خوبی  باشم ... اگر تو نیستی " . در سکانسی دیگر پدر با جک صحبت میکند و میگوید : تاسکنینی ، یه بار یه قطعه  موسیقی رو 65 بار ساخت ولی آخرش گفت میتونست بهتر باشه ، دربارش فکر کن . و بعد درباره خود میگوید ، وقتی 27 اختراع دارد ولی حق مالکیت آن را ندارد و با اینکار قصد داره به پسرش تلاش کردن را بیاموزد تا به قول خودش مشکلات فعلی او  را نداشته باشد و در آینده فردی ثروتمند شود .در طول فیلم بارها و بارها شاهد زمزمه های جک هستیم که در حال شکایت از پدرش  است و دلیل اینهمه آزار و اذیت ( از نظر خودش ) را نمیفهمد . این مسائل انقدر  ادامه پیدا میکند تا برای مادر و فرزندان عقده های درونی شود و سرانجام روزی سر میز شام تمام این عقده ها نمایان میشوند . وقتی پدر و پسر و به دنبال آن پدر و مادر با هم دعوا میکنند . در سکانسی از فیلم شاهد این هستیم که پدر برای ماموریت کاری به مسافرت میرود و  بچه ها با شنیدن این خبر بسیار خوشحال میشوند . چراکه برای اولین بار احساس آزادی میکنند و بر این باورند که حالا باید تمام عقده های مانده را باز کنند و  هر چه میخواهند از نبود پدر برای انجام کارهایی که دوست دارند ، استفاده کنند . بعد از ان شاهد نوعی پرخاشگری در جک هستیم ، او حالا از پدرش متنفر است و او را 
 دشمن خود میداند ، بنابراین برای بروز دادن این حس بزرگی و برتر بودن نسبت به پدرش ، دار و دسته ای راه می اندازد و به آزار و اذیت دیگران میپردازد . این دقیقا همان ناهنجاری هایی است که پدر از وقوع آن ها نگران بود و سعی در اصلاح  ان ها را داشت اما با رفتار نادرست خود در تربیت جک ، بدتر او را به این مسیر سوق داده است .  جک از پدر متنفر است و در یکی از بهترین سکانس های فیلم به او میگوید " اینجا خونه تویه ، هر وقت خواستی میتونی منو بندازی بیرون ، تو دلت میخواد منو بکشی " . بدون شک از بهترین سکانس های فیلم به حساب می آید ، وقتی جک انقدر از پدرش متنفر است که چنین فکری درباره او دارد . یا در جای دیگر از مادرش میپرسد " چرا 
 بابا به دنیا اومده ؟ " .

 بعد از تمام شدن رویاهای جک ( شان پن ) در زمان حال ، از سال 1950 به زمان حال می آییم . جایی که جک بزرگ شده است و تشکیل خانواده داده اما هنوز معنی واقعی  زندگی را نمیداند . هنوز برسر دوراهی آموخته های پدر است ، هنوز در غم از دست دادن برادرش است و هنوز به معنای واقعی زندگی پی نبرده . جک از طرفی پدر سختگیری داشته که تمام این سختگیری ها را برای بهتر کردن آینده او انجام میداده  و از طرفی مادر مهربان و خوش قلبی دارد که برخلاف پدرش به زندگی امید زیادی  داشته و سعی میکرد تا این عشق و امید به زندگی را به فرزندانش نیز بیاموزد . 10 دقیقه پایانی فیلم یکی از سنگین ترین پایان ها در تاریخ سینماست ... بدون شک . جایی که جک را در زمان حال میبینیم که در صحرایی سرگردان است و به دنبال کودکی های خود راه افتاده تا اینکه به دروازه ای میرسد . اینجاست که برای عبور از آن شک میکند اما سرانجام از آن عبور میکند ، بعد از آن جک را در کنار ساحلی میبینیم که تمام دوستان زمان کودکی اش در آنجا جمع اند ، به اضافه مادربزرگ ، پدر و مادر و دو برادرش . در اینجا دو حالت پیش می آید ، اول اینکه جک در آخرت به سر میبرد که این تا حدودی بعید به نظر میرسد چرا که دوران کودکی خود را  میبیند . به علاوه اینکه برادرش که در سن 19 سالگی مرده است را در حالت کودکیش میبیند ، همچنین پدر و مادر و برادر کوچکترش را با شکل و شمایل سال 1950 میبیند  و این درحالیست که چند دقیقه قبل در حال صحبت با پدرش بود . اما حالت دوم اینکه  او هم چنان در رویای بچگی خود به سر میبرد و با آن همچنان رهسپار در گذشته است  که این محتمل تر است و چرا که به سوال ابتدایی او هم پاسخ داده میشود . در ابتدای فیلم جک ( شان پن ) با خود میگوید : " مادرم چگونه غم از دست دادن  برادرم را تحمل کرد " و در پایان مادر را میبینیم که در صحرایی سفید پوش با  نماد پاکی ، پسرش را راهی میکند و در ادامه گویا با فرشتگان است و میگوید "
    پسرم را به تو  میسپارم " .

 سه کارکتر اصلی 

 آقای اوبرین ، پدر خانواده : با بازی درخشان برد پیت ، کمتر بازی اینچنینی از  برد پیت دیده بودیم . بعد از فیلم هایی که همیشه نقش پسر شری را ایفا میکرد و  بعد از آن به چهره جذاب هالیوود تبدیل شد . اکثرا کارکترهایی مثل 3 گانه اوشن  یا بنجامین باتن و سرگرد آلدو رین در حرامزاده های بی شرف را ایفا کرده بود و کم تر چنین نقش شسته رفته ای از او دیده بودیم . در " درخت زندگی " برد پیت در نقش پدر سخت گیر برای 3 پسرش بسیار خوب ظاهر شد و شاید با این فیلم بتواند بعد از مدت ها اسکاری شود . آقای اوبرین اگرچه کمی دیر متوجه اشتباهاتش در سختگیری ها شد و سرانجام بعد از اخراج از کارخانه متوجه این اشتباهات شد ، اما در نهایت  پدر دل سوز خانواده لقب میگیرد .

بزرگی های جک با بازی شان پن : بدون شک شان پن هم از وزنه های سنگین فیلم به  حساب می آید و اگر چه از لحاظ زمانی بازی زیادی نداشت یا بهتر بگوییم دیالوگ زیادی نداشت ، اما بازی کاملا حسی را ایفا کرد و از مهره های اصلی فیلم محسوب  میشود .

خانوم اوبرین ، مادر خانواده : با بازی جسیکا چاستین از نکات مثبت فیلم قلمداد  میشود . خیلی از منتقدین نقش او را کمرنگ و حاشیه ای خواندند ، اما اینطور نیست . شاید مثل برد پیت بازی دیالوگی زیادی نداشت ، اما زمزمه هایش کناف های زیادی  از داستان را شکافت و برای درک بهتر موضوع کمک زیادی کرد . به علاوه اینکه در تربیت بچه ها نقش به سزایی داشت و به نوعی از منحرف شدن آن ها توسط برخی آموزه های پدر ، جلوگیری کرد .

 ترنس ملیک ، 40 سال فعالیت فقط 5 فیلم بلند !!

کارگردان فیلم ترنس ملیک کارگردان 68 ساله آمرکایی است که بعد از 40 سال فعالیت  ، تنها 5 فیلم بلند دارد یعنی هر 8 سال یک فیلم ! ملیک در 4 فیلم قبلی خود کمتر به زمان حال می آید و درواقع این فیلم اولین کار اوست که بخشی از آن در زمان حال میگذرد . ملیک با این فیلم از زندگی انسان ها میگوید ، فیلم یک درام فوق العاده از زندگی امروزی بشر است . زندگی که از ابتدا تاکنون راه خود را گم کرده است و شخصیتی مثل جک بعد از نصیحت های فراوان پدر و محبت های مادر ، هنوز راه درست زندگی را تشخیص نداده و حتی در ساده ترین کاری که پدرش انجام داده ( تشکیل خانواده ) ، موفق نبوده و با همسرش مشکل دارد . فیلم صرفا بیان گر مشکلات  خانواده اوبرین نیست ، بلکه همانطور که در ابتدا هم به آن اشاره شد ، زندگی یکی از میلیون ها خانواده ایست با چنین شرایطی . در ابتدای فیلم شاهد شکوه و عظمت خلقت جهان هستیم و بعد از آن کمتر به آن توجه میشود و همین امر باعث منحرف شدن بیننده از مضمون اصلی داستان است . بسیاری از منتقدین این فیلم را با شاهکار  کوبریک " 2001 : یک اودیسه فضایی " مقایسه کرده اند و باید گفت بی شباهت هم  نیست . چرا که کوبریک هم ما را به زمان گذشته میبرد اما زمان میمون های انسان نما ، بعد به حال و در نهایت به ایستگاه یا همان فضا میبرد . درحالیکه در "  درخت زندگی " ما میلیون ها سال قبل تر از زمان میمون های انسان نما سیر میکنیم  و در نهایت به گذشته 50 سال قبل تر و حال میرسیم . ملیک هم مثل کوبریک به  ماشینی شدن جهان و صنعتی شدن آن اعتراض دارد و پیشرفت غلط را مایه نابودی انسان میداند . اما به کل مقایسه این دو فیلم به غیر از دو مورد بالا ، قیاس اشتباهی  است و اهداف اصلی هر دو فیلم را زیر سوال میبرد . هم چنین میتوان فیلم را با  فیلم " چشمه " ساخته دارن آرنوفسکی مقایسه کرد . در آن جا اما آرنوفسکی درخت  زندگی را نماد جاودانگی قلمداد میکند و چشیدن از شیره آن را باعث جاودانگی میداند در حالیکه تخیل ملیک از حوزه عالم هستی فراتر نمیرود و همین امر این فیلم را قابل درک تر میکند .

در نهایت باید گفت فیلم " درخت زندگی " از نادر فیلم هایی است که با این ظرافت به مسائل میپردازد ، مسائل عالم هستی و بعد از آن جامعه پیرامون ما ، جامعه ای که در آن زندگی میکنیم و شاید نسبت به خیلی حوادث آن بی توجه هستیم ، غافل از  اینکه همین حوادث آینده ما و فرزندانمان را میسازد . فیلم زبان شیرینی دارد و  بیش تر از اینکه از دیالوگ استفاده کند و تا حدودی هم شعارگونه باشد ، سعی کرده  از موسیقی استفاده کند . موسیقی متن فیلم فوق العاده است و خیلی جاها گویای همه چیز هست . همچنین فیلمبرداری و صدابرداری فیلم بسیار خوب کار شده ، البته  صدابرداری بیش تر در صحنه های ابتدایی فیلم در حین پدید آمدن نظریه بیگ بنگی  خود را نشان میدهد . اما فیلمبرداری فیلم بسیار خوب کار شده و در جای جای فیلم کمک زیادی به درک بهتر فیلم میکند مثل زمان سردرگمی جک ( شان پن ) در آسانسور ،  دفتر کار ، صحرا و ساحل . 
متاسفانه در نقدهای ارسال شده روی نت به خصوص نقدهای فارسی ، از فیلم بتی ساخته  اند که کمتر بیننده ای به سراغ دیدن آن میرود . به قول دیوید لینچ " اگر بیننده فیلم را نمیفهمد مشکل از فیلم نیست ، بلکه مشکل از نحوه نگاه شما به فیلم است . باید فیلم را آنقدر دید تا به هدف نویسنده و کارگردان رسید " . حتی خود ترنس ملیک هم در جشنواره کن حاضر نشد و گفت " قصد ندارم با آمدنم هیاهوی بیهوده راه بیندازم یا برای فیلم فروش بیش تری بیاورم . من کارم را کرده ام حالا بیننده باید فیلم را ببیند . من درباره فیلم توضیحی نمیدهم تا بینندگان خود به مضمون  آن پی ببرند " . درسته که فیلم فلش بک یا فلش به جلو داره و داستان اصلی آن کمی  گیج کننده است ، ولی با دقت زیاد در دیدن میتوان به مضمون اصلی فیلم پی برد .

فیلم درخت زندگی در IMDB
امتیاز فیلم در (I MDB (7.2/10

 ژانر : درام، علمی تخیلی
کارگردان : Terrence Malick
نویسنده : Terrence Malick
تاریخ اکران : 17 می 2011
زمان فیلم : 138 دقیقه
زبان : انگلیسی
درجه سنی : PG-13
بازیگران :
Brad Pitt
Sean Penn
Jessica Chastain
Hunter McCracken

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد