نگاهی به زندگی و آثار داگلاس سیرک

یکی از بزرگ‌ترین ملودرام تاریخ سینما که شماری از شناخته شده‌ترین آثار کلاسیک این ژانر مترادف نام اوست؛ کلاوس دتلف سیرک نام دارد که او را با نام داگلاس سیرک می‌شناسیم. او در 26 آوریل 1900 در شهر هامبورگ به دنیا آمد و پدر و مادرش هر دو اصلیتی دانمارکی داشتند. او سال‌های ابتدایی زندگی‌اش را در دانمارک گذراند و توانست به خوبی درس بخواند. در بازگشت به آلمان در دانشگاه مونیخ، حقوق خواند و سپس به تحصیل در رشته فلسفه و تاریخ هنر ادامه داد. در آن دوران در کلاس‌های فیزیکدان سرشناس آلمانی، آلبرت اینیشتن حاضر شد که در آنها نسبیت درس داده می‌شد.

 سیرک از 1920در یک نشریه شروع به نوشتن کرد و در همان زمان توانست در تئاتر، دستیار کارگردان شود. او به شکلی اتفاقی موفق شد نمایشی را روی صحنه ببرد که منتقدان آن را تحسین کردند. این باعث شد تا سیرک دلگرم شود و چند تایی از نوشته‌های شکسپیر را که خودش به آلمانی ترجمه کرده بود، اجرا کند. او در سال 1934 به شرکت فیلمسازی یوفا رفت و در ابتدا با ساخت 3 فیلم کوتاه کارش را آغاز کرد. سال بعد اولین فیلم سینمایی‌اش آوریل آوریل را کارگردانی کرد که نیمه‌موزیکال بود. فیلم بعدی سیرک، دختری از مورهوف براساس رمانی از سلما لاگرلوف ساخته شد که در آن سال‌ها در تمام کشور آلمان، آثارش را می‌خواندند. سیرک در فیلم ضربآهنگ آخر که با نام سمفونی نهم هم شناخته می‌شود، برای نخستین بار سراغ طرحی ملودراماتیک می‌رود که بعدها مشخصه اصلی سینمای او شد. فیلم، درباره آهنگسازی است که با یک زن عصبی ازدواج کرده است. آنها پسر کوچکی را به فرزند خواندگی می‌پذیرند و مادر واقعی او را به عنوان دایه استخدام می‌کنند. سیرک در این فیلم سعی کرد که از جنبه‌های ادبی اثر دور شده و بیشتر به زبان سینما نزدیک‌تر شود.

در سال 1937 شرکت یوفا را نازی‌ها به طور کامل تحت نظارت خود درآوردند و در دسامبر همان سال سیرک به بهانه پیدا کردن لوکیشن برای فیلم بعدی اش به همراه همسر خود از راه زوریخ به پاریس گریخت. سپس به هلند رفت  تا در آنجا فیلمی به نام کنسرت آخر بسازد. در اواخر سال 1938 شرکت برادران وارنر از او خواست برای بازسازی فیلمی قدیمی با آنها همکاری کند، اما این طرح به ثمر نرسید. سیرک در 1941 فیلم مستند و کوتاهی ساخت و در همان سال از او خواسته شد تا اپرایی را در سانفرانسیسکو کارگردانی کند، اما به دلیل بمباران پرل‌هاربر این پروژه نیز به جایی نرسید. او در این میان توانست با دستمزد اندکی به عنوان نویسنده در شرکت کلمبیا استخدام شود. در 1942 برایش فرصتی ایجاد شد تا نخستین اثرش در امریکا را بسازد. جلاد هیتلر فیلمی در مورد هایدریش فرمانده منصوب هیتلر بود که ترور شد. فریتس لانگ براساس این رویداد فیلم جلادها نیز می‌میرند را ساخته است.
سیرک این فیلم را در طی یک هفته ساخت و لوئیس ب مایر از آن خوشش آمد و فیلم را برای پخش خرید. داگلاس سیرک در 1944 توفان تابستانی را بر اساس یکی از آثار آنتون چخوف ساخت. برخی از منتقدان این فیلم را اولین اثر برجسته سیرک در امریکا می‌دانند. استفاده از فلاش بک و صدای راوی و البته، آرزوهای شخصیت‌های فیلم که هیچگاه بر‌آورده نمی‌شود، «سیرکی» هستند و بدبینی اروپایی او را نشان می‌دهند.

سیرک در 1954 وسوسه با شکوه را با بازی راک هادسن و جین وایمن ساخت که بازسازی اثری به همین نام و محصول 1935 با بازی کلودت کولبرت است. فیلم، درباره زنی نابیناست که بیوه شده و با مردی آشنا شده و دلبسته آن مرد می‌شود. نورپردازی غیرطبیعی،‌ رنگ‌های تند، دوربین نه‌چندان متحرک و بک پروجکشن‌های خیره‌کننده همگی نشانی از سبک شخصی داگلاس سیرک دارند. در واقع ساخته شدن این فیلم را باید مدیون راس هانتر تهیه‌کننده آن دانست که با جین وایمن قرارداد داشت و مجبور بود در یک فیلم از او استفاده کند! سیرک براساس همان نگاه اروپایی‌اش به انسان‌ها و ملودرام، معتقد است که ژانر ملودرام این امکان را فراهم می‌سازد که واقعیت را در سینما به عنوان قصه فیلم تعریف کرد. اشتیاق او به آینه و صحنه‌هایی که تصویر قهرمان در شیشه یا آینه پیداست، شاید به این برمی‌گردد که سیرک میان آنچه در ظاهر روی می‌دهد و آنچه در واقعیت یافت می‌شود، فرق می‌گذارد. همچنین علاقه‌اش به آدم‌هایی که نابینا هستند نیز به همین نگاه او بازمی‌گردد. از نظر سیرک این تضاد جالب است فیلمی در مورد آدم‌هایی بسازیم که در زندگی به دنبال چیزهایی هستند که نمی‌توانند آنها را تماشا کنند. به این ترتیب سینما که رسانه‌ای بصری است و دیدن لازمه آن است، به چیز‌هایی می‌پردازد که لازمه‌اش ندیدن است.

سیرک در 1956 هر چه خدا بخواهد را ساخت که در واقع دنباله وسوسه باشکوه تلقی می‌شود و همان بازیگران در این فیلم بازی کرده‌اند. جین وایمن در اینجا نقش زنی به نام کری اسکات را دارد که سال‌هاست شوهرش را از دست داده است و دلبسته باغبان جوانش ران کربی (راک هادسن) می‌شود. اما دوستان خودخواه و دختر و پسر سختگیر کری اجازه نمی‌دهند که این دلبستگی بی‌شائبه شکل بگیرد. سرانجام کری به این نتیجه می‌رسد که عشق مهم‌تر از حرف‌های مردم است. فاسبیندر فیلمساز آلمانی که همواره از علاقه‌اش به آثار سیرک گفته است، هر چه خدا بخواهد را اثری می‌داند خارق‌العاده که در آن، زن بر خلاف فیلم‌های دیگر، قدرت تصمیم‌گیری دارد و صبر نمی‌کند تا در برابر کنش دیگران از خودش واکنش نشان دهد؛ بلکه سرانجام بر نگاه کلیشه‌ای دیگران به زندگی‌اش، غلبه می‌کند.

سیرک در 1956 همیشه فردایی هست را با بازی فردمک مورای و باربارا استانویک ساخت این دو پیش از این و در غرامت مضاعف ساخته بیلی وایلدر با هم همبازی بوده‌اند.  فیلم قصه مردی را روایت می‌کند که صاحب یک کارخانه عروسک‌سازی است. او ظاهرا باید از زندگی‌اش راضی باشد ولی این طور نیست. برخورد تصادفی او با دوست قدیمی‌اش نرماویل باعث می‌شود که این دو به هم دلبسته شوند. اما نرما به این دلیل که زندگی خانوادگی مرد، مهم‌تر از عشق اوست، او را ترک می‌کند. سیرک در 1957 معروف‌ترین ملودرام خودش بر باد نوشته را با بازی راک هادسن، دوروتی مالون و رابرت استاک ساخت. فیلم داستان عشق‌های ناکام و آدم‌های خشن، بی‌ریشه و فاقد اعتماد به نفس است. در اینجا  نیز همچنان این زنان هستند که محور ماجرا‌ها به شمار می‌آیند. کایل هدلی (رابرت استاک) خواهری به نام مری لی (دوروتی مالون) دارد که دلبسته میچ (راک هادسن) است اما میچ او را دوست ندارد. حسادت مری لی و شکست او در این عشق باعث می‌شود او کاری کند که اعضای خانواده هر یک به سوی ویرانی گام بردارند. در انتها مری لی در هم شکسته و ویران شده تنها تر از همیشه است. سیرک در این فیلم، زندگی را دایره بسته‌ای می‌داند که گریزی از آن نیست. او حتی در فرم فیلم نیز از عناصری استفاده می‌کند که «زمختی» زندگی آدم‌ها را به تصویر بکشد. در سر تا سر فیلم از لنز‌های  عمق میدان فراوان استفاده شده و نورپردازی تا آنجا که امکان دارد، غیر طبیعی جلوه می‌کند. زوایای دوربین عموما سر بالا هستند و به این ترتیب تماشاگر در شکست شخصیت‌های داستان، تنها یک ناظر نیست، بلکه گویی در کنار آنها حضور دارد و رنج‌هایشان را تجربه می‌کنند.

تقلید زندگی آخرین فیلم سیرک است که در 1958 ساخته شد. فیلم زندگی دو مادر و دختران‌شان را روایت می‌کند که هر یک در درون زندگی خود مشکلی را حمل می‌کنند. آنی جانسن زن سیاهپوستی است که دخترش خجالت می‌کشد مادری سیاهپوست دارد. سوزی دختر لورامردیت نیز دلبسته مرد جوانی است که قرار است با مادرش ازدواج کند. سرانجام آنی جانسن می‌میرد و دخترش در تشییع جنازه او دعا می‌کند که مادرش او را ببخشد. هرچند تقلید زندگی که با بودجه‌ اندکی ساخته شده بود، ‌توانست در زمان اکران به فروش بسیار بالایی دست یابد اما برخی از منتقدان آن را تا حد یک فیلم بی‌مایه تنزل دادند، در حالی که ستایش‌کنندگان سیرک آن را فیلم بزرگی خوانده‌اند. سیرک پس از این فیلم به دلیل بیماری نتوانست فیلم دیگری بسازد و همراه همسرش به سوئیس رفت. در اوایل دهه 1960 منتقدان دوباره او و آثارش را کشف کردند و آندرو ساریس منتقد سرشناس تئوری مولف در مورد او نوشت که زمانه و نه چیز دیگری داگلاس سیرک را تایید خواهد کرد. همان‌طور که جوزف فن اشترنبرگ را تایید کرد  چرا که ارزش فرم و درک بصری یک کارگردان به ندرت در همان اوایل کارش شناخته می‌شود. داگلاس سیرک سرانجام در 16 ژانویه 1987 درگذشت.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد